احیای قصیده فاطمی از کمپانی غروی اصفهانی
گروه بانو چه خبر پایگاه خبری «البرزخاتون»؛ امیررضا احمدی پژوهشگر البرزی، به مناسبت میلاد با سعادت حضرت فاطمه (س) و روز زن در یادداشتی اختصاصی برای پایگاه خبری تحلیلی «تیتر یک» به بررسی و مرور قصیدهای فاخر، وزین، متین و ماندگار از آیتالله غروی اصفهانی پرداخت:
آیتالله حاج شیخ محمدحسین غروی اصفهانی مشهور به کمپانی و متخلص به مفتقر در سال ۱۲۹۶ هجری قمری در کاظمین دیده به جهان گشود.
پدرش از تاجران موفق و پر خیر بود. کمپانی مسیر رشد و تعالی را با ورود به حوزه علمیه طی کرده و در رشتههای بسیاری منشأ اثر بوده است. در شعر به سبک عراقی پیروی میکرده است و دیوان اشعارش مدایح و مراثی اهل بیت (ع) است.
کمپانی از شاعران به نام و سرآمد نخل تنومند شعر و ادبیات آئینی سده اخیر است.
سرانجام در سال ۱۳۶۱قمری بدرود حیات گفت. در ادامه به مرور قصیده فاطمی ماندگار وی میپردازیم:
دختر فکر بکر من، غنچه لب چو وا کند
از نمکین کلام خود حق نمک ادا کند
طوطی طبع شوخ منگر که شکر شکن شود
کام زمانه را پر از شکر جانفزا کند
بلبل نطق من ز یک نغمه عاشقانهای
گلشن دهر را پر از زمزمه و نوا کند
خامه مشکسای منگر بنگارد این رقم
صفحه روزگار را مملکت ختا کند
مطرب اگر بدین نمط ساز طرب کند گهی
دائره وجود را جنّت دلگشا کند
شمع فلک بسوزد از آتش غیرت و حسد
شاهد معنی من ار جلوه دلربا کند
وهم به اوجِ قدسِ ناموس اله کی رسد؟
فهمِ که نعتِ بانوی خلوت کبریا کند؟
ناطقه مرا مگر روح قدس کند مدد
تا که ثنای حضرت سیده نسا کند
فیض نخست و خاتمه نور جمال فاطمه
چشم دل از نظاره در مبدأ و منتهی کند
صورت شاهد ازل معنی حسن لم یزل
وهم چگونه وصف آیینه حق نما کند
مطلع نور ایزدی مبدأ فیض سرمدی
جلوه او حکایت از خاتم انبیا کند
بسمله صحیفه فضل و کمال معرفت
بلکه گهی تجلّی از نقطه تحت «با» کند
دائره شهود را نقطه مُلتَقی بود
بلکه سزد که دعوی لو کشِفَ الغطا کند
حامل سرّ مستمر حافظ غیب مستتر
دانش او احاطه بر دانش ماسوی کند
عین معارف و حکم بحر مکارم و کرم
گاه سخا محیط را قطره بیبها کند
لیله قدر اولیا، نور نهار اصفیا
صبح جمال او طلوع از افق عُلا کند
بَضعه سید بشر امّ ائمه غُرَر
کیست جز او که همسری باشد لافتی کند؟
وحی نبوّتش نسب، جود و فتوّتش حسب
قصّهای از مروّتش سوره «هلاتی» کند
دامن کبریای او دسترس خیال نی
پایه قدر او بسی پایه به زیر پا کند
لوح قدر به دست او کلک قضا به شست او
تا که مشیت الهیه چه اقتضا کند
در جبروت، حکمران، در ملکوت، قهرمان
در نشئات کن فکان حکم به ما تشا کند
عصمت او حجاب او عفت او نقاب او،
سرّ قدم حدیث از آن ستر و از آن حیا کند
نفخه قدس بوی او جذبه انس خوی او
منطق او خبر ز «لا ینطق عن هوی» کند
قبله خلق، روی او، کعبه عشق کوی
او چشمامید سوی او تا به که اعتنا کند
بهر کنیزیش بود زهره کمینه مشتری
چشمه خور شود اگر چشم سوی سُها کند
مفتقرا متاب رو از در او بهیچ سو
زانکه مس وجود را فضّه او طلا کند
انتهای خبر/
دیدگاهتان را بنویسید